از پشت پنجره
دید میزنیم کوچه را
منی ک تشنه ی یک عابرم
دوربینی که از این کادر تکراری خسته است
و چوبی ک مجبور است بنویسد
کوچه را هم خاک گرفته
مثل دل من و لنز آن و ذغالِ این
همگی در جست و جوی یک تغییریم
اما نه آنقدر جسور
که پسر بچه ی آدامس فروشِ سرِ کوچه هست
کوچه دلش میخاست پل چوبی میبود
وسط جنگلی سرسبز
مخاطبِ عکاس های دوربین به دست
و دوربینی ک حاضر است تن به حقارت بدهد
در دست خبرنگاران عکس از سیاستمداران بگیرد
و چوبی ک خیانت را ترجیح می دهد
امیدوار است روزی دسته ی یک تبر شود
من اما
تکبر و حقارت و خیانت را
رهسپار همان کوچه و دوربین و چوب ها میکنم
و همچنان به انتظار می نشینم
از پشت پنجره
دید میزنم کوچه را
من تغییرِ زیباتری را انتظار میکشم ...
- دوشنبه ۱۴ اسفند ۹۶