وقتی دانش آموز بودم و مدرسه میرفتم دوستایی داشتم که آروزهایی محال داشتن.
از آینده ای حرف می زدن که خیلی دور از تصور و افکار من بود. مثلا رتبه تک رقمی شدن، مخترع یا کاشف بزرگی شدن یا قبول شدن در بهترین رشته در بهترین دانشگاهای جهان یا کشور!
اون روزا خودمو واقع بین میدونستم و اینطوری از محال اندیشی و بلند پروازی دوری میکردم.
اما این روزا تغییر عجیبی تو نوع نگاه و فکرم به موضوعات و آینده می بینم. محالاتی بسیاار محال تر از محالهای دوران دانش آموزی به فکرم قدم میذارن.
صاحب جایزه نوبل یا بقیه جوایز علمی جهانی شدن.
کارآفرینِ موفق و بزرگ بودن.
عجیب و غریب و ناآشنا نبودن اسم فامیلم تو کشور یا جهان!
و ...
به نظرم دانش "جو" بودن بجای دانش "آموز" بودن تاثیر زیادی روی این نوع نگاه داشته اما نمیدونم دقیقا چه اتفاقی افتاده که اون فکر واقع گرا اینقدر بلندپرواز شد!
از اینکه اینقدر دیر عادت کردم به محال اندیشی ناراحتم. از خودم میپرسم کسی مثل کریستین رونالدو کی شروع کرد به بزرگ فکر کردن و تصور کردن رونالدویی که ما الآن میشناسیم؟
اما چیزی که الآن مهمه اینه که این افکار رو به دنیای واقعیت بکشونم. بهشون بها بدم، نازشونو بخرم و بهشون بال و پر بدم.
چندین سال دیگه برمیگردم و به همه میگم که از افکار بزرگ نترسین و کمتر واقع بین باشید.
اگر دنبال محالات ذهنت نری ، شاید شکست نخوری ، ولی قطعا به موفقیت بزرگی هم نخواهی رسید.
نوشته شده توسط: عاطفه عیالبار تراب
- سه شنبه ۸ اسفند ۹۶